ايستاده مردن ...
اعــدآم ...
در جوخه های اعدام ...
پس از شنیدن فرمان " آتش " :
سربازی زودتر از همه شلیک میکند
سربازی دیرتر ..
وديگر سربازها ، درمیان این دو
قسم به مکث،،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازيم ...
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد ...
آن که دیرتر شلیک میکند
عاشق...
و مابقی مٱموریم ...
گاهی اما یکی
اسلحه اش را ...
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست.....
(حسن آذری . سپيده دمى كه بوى ليمو ميدهد)
+ شاهين نوشت :
آیا هنوز روی پای خود گریه میکنی ؟
آیا هنوز لحظه به لحظه با اخبار میمیری ؟
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
آقا ما زیاد بود آقا ...
آنقدر زیاد که هرچه میکشتیم تمام نمیشدند
و خون تاریخ بود ریخته از خشم آخته
هر چه میدادند تمام نمیشدند ...
يـعـنـي مـن انـقـدر مـمـنـوعـم ؟!
ﻣﻦ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ..
ﻣﻦ ﺑﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺳﮓﻫﺎﺭ ﻫﻤﺶ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ،
ﺷﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺎﺭﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺭﻣﺶ ...
ﺣﺎﻻ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮ...
ﻫﻢ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩ ..
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻭ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻮﺩ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ...
ﻫﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﻤﻨﻮﻋﻢ ؟
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ...
" ♥ شاهين نجفي ♥ "
+ خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ...
+ آلوده کن تمام مردان شهر را
آلوده به این ویروسِ بیرحم کن
در حجم رنگی که در ماست بنگرد
آنان که دچار تو بودند مرده اند
از بچه یتیمی که منم و زار میزنم
این عنکبوتِ کلافه که تار میـتـنم
این جانورِ گرفتار در دامِ خویش
این آن که به انتها رسیده منم
+ در راه صلح 95/1/17
S
هند و چین نزدیک به ۲/۵ میلیارد نفر جمعیت ...
و صد و پنجاه خدا ...
و هشتصد عقیده متفاوت دارند
و در صلح زندگی می کنند !!!
مسلمانها یک خدا
و یک پیامبر،
یک دین
و یک کتاب دارند،
ولی خیابانهایشان سرخ شده به خون یکدیگر!!!
قاتلش می گوید: الله اکبر!!!
مقتول هم می گوید: الله اکبر ...
و کشته های دو طرف شهید نامیده میشوند
THE END 94
دیر گاهی است
که افتاده ام از خویش به دور
شاید این عید
به دیدار خودم هم بروم ...
«قيصر امين پور »
+ هر سال شروع قصه ایست ... قصه ات بی غصه باد رفيق ♥ ...
+ عيد همه مون مبارك .
آرزو دارم 95 سال پر آرامشي باشه .
برا همه قلبايي كه هميشه پاييزي و طوفاني بودن .
هر سال وقت رسيدن عيد يه دنيا آرزوهاي قشنگ برا همديگه ميكنيم .
يه عالمه تصميم هاي خوب ميگيريم .
اما خوبه كه 95 براي بر آورده شدن آرزوهاي قشنگي كه براي همديگه ميكنيم يه ذره زور بزنيم
تصميم هاي خوبمون فقط در حد حرف نباشه ..
بيشتر پيش هم باشيم ، قدر رفيقامونو بدونيم
رفيقايي كه شايد سال بعد نتوني عيدو بهش تبريك بگي .
اون قدر باهاش بگو بخند خوش باش كه پس فردا تو دلت "اي كاش ... " نياري
براي هم بخنديم .
و بهترين لحظه هاي زندگيمون اون موقع هايي باشه كه پيش هم هستيم با هم حرف ميزنيم ...
و جز اونايي نباشيم كه هر سال رو به اميد بهتر شدن سال ديگه ميگذرونن
آخرم اينكه به سلامتي همه اونايي كه ...
جاي خاليشون تو سفره هفت سين خونه ها بدجوري حس ميشه .
"هست"را اگر قدر ندانی
میشود "بود"
وچه تلخ است
"هست" کسی" بود" شود
دست هاي شكسته ...
+ گفتم
لباس قرمزت را نپوش
ما کمونيست نيستيم
گفتم
لباس مشکي ات را نپوش
ما آنارشيست نيستيم
گفتم
لباس سبزت را نپوش
ما فتنه گر نيستيم
گفتم در اين مملکت
فقط آدم هاي لخت را نمي گيرند ...
بعد آنها رسيدند
و سنگسارمان کردند
اوّلين سنگ را کسي انداخت
که لباسش را يادم نيست
آخرين سنگ را کسي انداخت
که مطمئن بود
آدم هايي را که سنگ مي اندازند
نمي گيرند...
سيد مهدي موسوي ...
+ گاهي حتي همين دست هاي شكسته ميتوانند
تلخ ترين سرنوشت را براي يك مردم رقم بزنند ...
تاريخ تكرار ميشود ...
دست هايي كه هزار سال است شفا ميدهد .
دستي كه هزار سال ديگر شفا خواهد داد ...
و مردمي كه تماميت خود را به اين دست و پاهای شکسته محدود كردند...
(12/10)
چـره نـآيي تو ... ؟
بیه مَرَه یاری بَدَن
می دیلِ دیلداری بَدَن
که زندیگی همش غمه
ای دونیا غم می همدمه
نَنی چوجور غم دَرَمه
تَرَه می وَر کم دَرَمَه
می آرزو می دیل خوشی
هَنَه که تو بایی نیشی
اَ حَرفِه باز بوگوفتمه
فارَس مَرَه بوسوختَمِه بوسوختَمِه
چَرَه نایی تو ...
بایی دوباره پا گیرم
تی دستانه حنا گیرم حنا گیرم
اگر بایی تو ..
+ حس و حالم خوب نیست...
مثل مسجدی هایی که حنجرشونو با مرگ بر آمریکا پاره کردن
و بعد فهمیدن مسجد شام نمیده !!!
ش.
...
بلــبل كه نبــوديم بخـــوانيــم به گلــزار
جغـدي شده شبـگير و به ويرانه بگريـيـم
پـروانه نبــوديم در اين مشــــــعله باري
شمـــعي شــده در ماتم پروانه بگريـيـم
بيــگانه كند در غــم ما خنــــده ولي ما
با چشـم خــودي در غم بيــگانه بگريـيـم
بگــذار به هـذيان تو طفــــلانه بخــــندند
ما هـم به تب طــفل طبيـــبانه بگريـيـم
« شــهـريــار »
+ وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ...
+ ديگه واس من افت داره از يه سري حساي مزخرف بگم ...
از خود درگيري هاي ذهنم تا تنهايي و بي معرفتي آدما بنويسم
اين چيزا واس بچه هاس .
اما اي كاش منم بچه بودم ............................... :(
نميدونم چرا انقد با اين وب ، با خودم رودروايسي پيدا كردم
+ تا خر خره پرم ، از سر و صورتم ميزنه بيرون .
از دود سیگارای مگنا ، از توهمات ذهنم ، تا ...
استرس هاي وحشتناك ...
+ دلم از خيليا پره ........... :(
+ بهــرام نوشت :
رسیدم به یه اتاق ، پرِ دود ، پرِ سکوت
یه جوون حل شده لای صدا لای حروف
تحت نظر ، تحت شنود ولی محکمو مغرور
رفیقاش اونو ترک کردن
با دشمناشم نه دلیل واسه صلح داره نه چیزی واسه جنگ کردن
از حالم و روزش بیشتر نمیگم
کلا بعضيا قرار نیست بفمن
پس چه فایده گفتن
بعضی وقتا باید رد شد و رفت
مثل من که رد شدمو رفتم ...
+ 94/11/19 دوشنبه ... ( ........... )
SigaR
شبیه خاکستر سیگار پیرمردی شده ام
که آلبوم عکسهای قدیمی اش را با حسرت ورق میزند
و هر از گاهی دستی به عکسی میکشد
و نگاهی در آینه به موههای سپیدش میکند !
میخندد ...
و لبخند بر صورتش میخشکد
و میگرید
و میمیرد ...
+ سرد شده است هوایت
فصل کوچ نزدیک است ...
+ 94/11/9
+ " همتون نمك نشناسين عيبتون همينه " :|
♥ SH ♥
گفتي تو هم به مجلس اغيار ميروي
اغيار خود منم تو پي يار ميروي
بي خار نيست گرچه گلي در جهان ولي
حيف از تو گل که خود عقب خار ميروي
اي نو عروس پردهنشين خم شراب
گفتم که خود بهخانهي خمّار ميروي
احرام بستهاي و حرامت نميکنم
دل داري و به کعبهي دلدار ميروي
باري خيال خود به پرستاريم گذار
اي ناطبيب کز سر بيمار ميروي
يعقوب بينوا نه چو جانت عزيز داشت؟
آخر چه يوسفي که به بازار ميروي
اين بار غم کمرشکن است، اي دل از خدا
ياري طلب که زير چنين بار ميروي
گيرم مسيح آيت و منصور رايتي
اي دل نگفتمت که سر دار ميروي
اين آخرين غزل به خداحافظي بخوان
اي بلبل خزان که ز گلزار ميروي
ديگر ميا که وعدهي ديدار ما به حشر
آن هم اگر به وعدهي ديدار ميروي
دنبال توست آه دل زار شهريار
آهسته رو که سخت دل آزار ميروي ...
+ « قیشین قره قئییدی آلیب منیم جانیمی
خورتدان دئییب قوجالیق ، کسیب منیم یانیمی
بو سیگاردا زه لی تک ، دوشوب منیم جانیما
دوداق - دوداقه قویوب ، سورور منیم قانیمی ... »
اعــدآم ...
در جوخه های اعدام ...
پس از شنیدن فرمان " آتش " :
سربازی زودتر از همه شلیک میکند
سربازی دیرتر ..
وديگر سربازها ، درمیان این دو
قسم به مکث،،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازيم ...
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد ...
آن که دیرتر شلیک میکند
عاشق...
و مابقی مٱموریم ...
گاهی اما یکی ...
اسلحه اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست.....
(حسن آذری . سپيده دمى كه بوى ليمو ميدهد)
+ شاهين نوشت :
آیا هنوز روی پای خود گریه میکنی ؟
آیا هنوز لحظه به لحظه با اخبار میمیری ؟
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
آقا ما زیاد بود آقا ...
آنقدر زیاد که هرچه میکشتیم تمام نمیشدند
و خون تاریخ بود ریخته از خشم آخته
هر چه میدادند تمام نمیشدند ...
تــو فكـر يـه صـعـود ...
از نکبتی که مرا گرفته بود گریختم ...
بدون مقصد معینی از میان کوچه ها بی تکلیف،
از میان رجاله هایی که همه آنها قیافه طمع داشتند
و دنبال پول و شهوت میدویدند ، گذشتم
من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم
چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود
همه آنها یک دهن بودند ...
که یک مشت روده بدنباله آن آویخته شده ...
و منتهی به آلت تناسلشان میشد.
"بوف کور"
+ انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ..
می دانی ؟ دیر .. دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ..
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
+ سورا يازدي :
براي اينكه نقاشيت قشنگ تر باشه بايد بيخيال آدماي اطرافت باشي ...
هر چقدم برات مهم باشن ، براشون مهم باشي ...
+ تــو فـكـر يـه سـقـوطـ (صـعـود) 95/2/14 ...
اعــدآم ...
در جوخه های اعدام ...
پس از شنیدن فرمان " آتش " :
سربازی زودتر از همه شلیک میکند
سربازی دیرتر ..
وديگر سربازها ، درمیان این دو
قسم به مکث،،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازيم ...
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد ...
آن که دیرتر شلیک میکند
عاشق...
و مابقی مٱموریم ...
گاهی اما یکی ...
اسلحه اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست.....
(حسن آذری . سپيده دمى كه بوى ليمو ميدهد)
+ شاهين نوشت :
آیا هنوز روی پای خود گریه میکنی ؟
آیا هنوز لحظه به لحظه با اخبار میمیری ؟
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
آقا ما زیاد بود آقا ...
آنقدر زیاد که هرچه میکشتیم تمام نمیشدند
و خون تاریخ بود ریخته از خشم آخته
هر چه میدادند تمام نمیشدند ...
يـعـنـي مـن انـقـدر مـمـنـوعـم ؟!
ﻣﻦ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ..
ﻣﻦ ﺑﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺳﮓﻫﺎﺭ ﻫﻤﺶ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ،
ﺷﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺎﺭﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺭﻣﺶ ...
ﺣﺎﻻ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮ...
ﻫﻢ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩ ..
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻭ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻮﺩ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ...
ﻫﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﻤﻨﻮﻋﻢ ؟
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ...
" ♥ شاهين نجفي ♥ "
+ آلوده کن تمام مردان شهر را
آلوده به این ویروسِ بیرحم کن
در حجم رنگی که در ماست بنگرد
آنان که دچار تو بودند مرده اند
از بچه یتیمی که منم و زار میزنم
این عنکبوتِ کلافه که تار میـتـنم
این جانورِ گرفتار در دامِ خویش
این آن که به انتها رسیده منم
+ در راه صلح 95/1/17